روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

روزهای تاریک

تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست ... تو دنیای منی اما ... به دنیا اعتمادی تیست ...

تاوان

عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود امّا ... شوخی بود ! ... ...
حالا . . .
تو بی تقصیری !
خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است....

جمله ی آخر

آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”

باران

دلم پاییز میخواهد..!
ترجیحا مهرماه...
باران هم ببارد...
وتنهایی...
دلم قدم زدن میخواهد..
از اینجا تا جایی بی انتها ...
تا اوج لمس رنگ برگها ....
همین....

خـــــــــــــــــــانه

چهار فصل خدا بشود چهل فصل…
چه فایده…
وقتی همۀ رنگهای فصول برای من زرد هستند..
گویا در شهر فقط تاکسی میبینم…
و داد میزنم (( خـــــــــــــــــــانه )) …!

شاید!!!

خدا را چه دیدی!
کار نشد ندارد...
شاید در این پاییز...
دردهایم ...تا ابدیت خزان شوند...
شاید!!!

خیابان

دلم یک خیابان میخواهد
که بشود در آن با تو قدم زد
جایی که مردمش زبان مارا بلد نیستند
من به زبان خودمانی
هی بگویم دوستت دارم
و عابران در گیر این کنجکاوی باشند
من چه میگویم که تو اینطور میخندی...

نمــــی دانـــــم اگــــر روزی کوچـــــه علـــــی چــــپ ...
مشمــــولِ طــــــرحِ ترمیـــــمِ بافــــتِ فرســــــوده شـــــود ...
وقتــــــــی مـــــن و تو پـــــس از مــــدت ها ؛
یکـدیگــــــر را بر حســـــبِ اتفــــاق ببیـــنیــــــم ...
چه خاکـــــی بر ســـــر خواهیـــــم کــــرد ... ؟!

ﺗــــــــﺎﺑﺴﺘــــﺎﻥ!

ﺗــــــــﺎﺑﺴﺘــــﺎﻥ! ﺣـــــــﺎﻻ ﻛــــﻪ ﺗﻤــــــــــــــــﺎﻡ شــــدی ﺑــــﮕﺬﺍﺭ ﺑــﮕﻮﻳـــــــﻢ! . . ﻛـﻪ ﺭﻭﺯﻫــــــﺎﻯ ﮔـــــــــﺮﻣــــــــــﺖ ، ﺳــــــــــــــــــــــــــﺮﺩ ﮔﺬﺷﺗـــــــــــ. . . .

فضای مجازی واســـه بعضــــیا مثل بهشت زهراست...
واسه سر زدن به اونی که دوستش دارن...
ولی دیگه ندارنش...!
برای آروم کردن دل خودشون میرن توی پروفایلش...
با یه دنیا حسرت و خاطره فقط سکوت میکنن
و کامنت دوستای تازشو میخونن...
آدمهای دنیای مجازی از دور دوست داشتنی ترند
...!

"دیوانـــه کســـی اســت که معشـــوق را در مجـــاورت آغـــــوش دیگـــری ببینــد و بــاز برایــش بنویســـد:

" "مــن اگــر دیوانـ‌ــه نبـــودم ،اینجـــا نبـــودم !میــان ایــن همـــه دل ســـنگ ...مثــــل تــــو ..." ."

لحظه

یکی از قشنگ ترین لحظه ها لحظه ایه که کسی رو که عاشقی نگاه میکنی و اونم یه دفه دلش میریزه و سَری یه جای دیگه رو نیگا میکنه ...
تو هم همینطوری با یه لبخند پُر از آرامش نگاهش میکنی ...
اما یکی از بد ترین لحظه ها لحظه ایه که نگاهش میکنی ...
اما دلش نمیلرزه ...

پاییز شد

پاییز شد وباز هم خاطراتت . . .
خاطرات فصل بارانی دل . . .
دو سال گذشت از بی"مهر" بودنت . . .
رفتنت . . .

مرد

مرد که باشی
عادت میکنی به نارو خوردن
عادت میکنی به اینکه ببینی حوایت برود با ادم دیگری
و تنها دلخوشی تنهاییت، تنهایت بگذارد

"لقمــــه بزرگتر ازدهانـــت بودم

برای همین بودکه مرا خــــــــرد میکردی

تا انـــدازه شوم....."

عشق یعنی چی؟

عشق یعنی اینکه تو روزای سختش...روزایی که به عاشقانه های ی پسرساده نیاز داشت...روزایی که از دنیا بریده بود...روزایی که همه تنهاش گذاشته بودن...مـــــــــــــن باهاش بودم...مــــن هـــــواشو داشتم...حتی ی لحظه ازش غافل نبودم...به قول خودش شده بودم تنهــــــــــــــــــــــابهــــــــــــــــــونـــــــــه ی نفـــــــــــس کشیـــــــــــدنش.............
اما درست زمانی که باید با من میموند...زمانی که حرفاش...عاشقانه هاش...قولاش...شده بود همه ی زندگیم...
بــــــــــــــــــــــــــی دلیـــــــل تنهـــــــام گذاشت و رفــــــــت...
رفت...میفهمیدی چـــــی میگم؟؟؟
رفـــــــــت...

لیاقت!

عشق مثل پرواز است،
بالا رفتنش جسارت می خواهد،
بالا ماندنش لیاقت!

سنگ

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”

وقتی یه سنگو تو دریا میندازی


فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه

وبرای همیشه محو میشه

ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره

و سعی می کنم مثل دریا باشم

فراموش کنم سنگ که به دلم زدن

با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم


مـن بــ ـدم
تـو خـــ ـوب بــ ـاش
دیگــ ـر سراغــ ـم را نـگـیـــ ـر
خــ ـودم را جـایــ ـی در ایـ ـن زندگــ ـی گــُـ ـم کــ ـرده ام
دنبالـ ــم نگرد
پـیـدایــ ـم نـمیکـنــ ـی
نـفـــ ـس بـکــ ـش
و بـعد از مــ ـن
شـبـهــ ـا بـه سـتــ ـاره ام لـبـخـنــ ـد بـــ ـزن
و مـاه کـه کامـ ـل شـ ـد،از جــانــ ـب مـ ـن آرزویــ ـی کـ ـن
خودت هم منـــ ـت بر سـ ـرم بگــ ـذار
و فـرامـــ ـوش کـ ـن که زمـانــ ـی بــــــــ ـوده ام
خـــ ـودم نـیـ ـز،
حل شـ ـده ام،مثل یک معمـــــــ ـا...

ایثار

راستی روسپی!

از خودت پرسیدی چرا در سرزمین من و تو،

اگر زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد

رگ غیرت اربابان بیرون می زند

اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد

و یا شوهر زندانی اش را آزاد کند این «ایثار» است !

مگر هردو از یک تن نیست؟

بفروش ! تنت را حراج کن…

من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان...

شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین.

(( فریدون فرخزاد ))